نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂

 این صدا صدای کیست ؟
این صدای سبز
 نبض قلب آشنای کیست ؟
 این صدا که از عروق ارغوانی فلق
وز صفیر سیره و
ضمیر خاک و
 نای مرغ حق
می رسد به گوش ها صدای کیست ؟
این صدا
 که در حضور خویش و
 در سرور نور خویش
روح را از جامه ی کبود بودی این چنین
در رهایش و گاشیش هزار اوج و موج
می رهاند و برهنه می کند
 صدای ساحر رسای کیست ؟
این صدا
 که دفتر وجود را و
باغ پر صنوبر سرود را
 در دو واژه ی گسستن و شدن خلاصه می کند
صدای روشن و رهای کیست؟
2
 من درنگ می کنم
تو درنگ می کنی
ما درنگ می کنیم
خاک و میل زیستن درین لجن
می کشد مرا
 تو را
 به خویشتن
 لحظه لحظه با ضمیر خویش جنگ می کنیم
وین فراخنای هستی و سرود را
 به خویش تنگ می کنیم
همچو آن پیمبر سپید موی پیر
لحظه ای که پور خویش را به قتلگاه می کشید
از دو سوی
 این دو بانگ را
 به گوش می شنید
 بانگ خاک سوی خویش و
 بانگ پاک سوی خویش
هان چرا درنگ
 با ضمیر ناگزیر خویش جنگ
این صدای او
 صدای ما
 صدای خوف یا رجای کیست ؟
 3
از دو سوی کوشش و کشش
 بستگی و رستگی
 نقشی از تلاطم ضمیر و
ژرفنای خواب اوست
اضراب ما
 اضطراب اوست
گوش کن ببین
این صدا صدای کیست ؟
این صدا
 که خاک را به خون و
 خاره را به لاله
 می کند بدل
این صدای سحر و کیمیای کیست ؟
این صدا
که از عروق ارغوان و
 برگ روشن صنوبران
می رسد به گوش
 این صدا
 خدای را
 صدای روشنای کیست ؟



:: موضوعات مرتبط: شفيعي كدكني , ,
:: برچسب‌ها: اضطراب ابراهیم ,
:: بازدید از این مطلب : 93
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 4 تير 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂

صبح آمده ست برخیز
 بانگ خروس گوید
وینخواب و خستگی را
 در شط شب رها کن
 مستان نیم شب را
 رندان تشنه لب را
 بار دگر به فریاد
 در کوچه ها صدا کن
خواب دریچه ها را
 با نعره ی سنگ بشکن
بار دگر به شادی
 دروازه های شب را
 رو بر سپیده
 وا کن
 بانگ خروس گوید
 فریاد شوق بفکن
زندان واژه ها را دیوار و باره بشکن
و آواز عاشقان را
 مهمان کوچه ها کن
زین بر نسیم بگذار
تا بگذری از این بحر
وز آن دو روزن صبح
 در کوچه باغ مستی
باران صبحدم را
 بر شاخه ی اقاقی
 ایینه ی خدا کن
بنگر جوانه ها را آن ارجمند ها را
کان تار و پود چرکین
باغ عقیم دیروز
اینک جوانه آورد
بنگر به نسترن ها
 بر شانه های دیوار
 خواب بنفشگان را
 با نغمه ای در آمیز
 و اشراق صبحدم را
در شعر جویباران
از بودن و سرودن
 تفسیری آشنا کن
بیداری زمان را
 با من بخوان به فریاد
 ور مرد خواب و خفتی
 رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن



:: موضوعات مرتبط: شفيعي كدكني , ,
:: برچسب‌ها: از بودن و سرودن ,
:: بازدید از این مطلب : 59
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : شنبه 4 تير 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂

هان ای بهار خسته که از راه های دور
موج صدا ی پای تو می
آیدم به گوش
وز پشت بیشه های بلورین صبحدم
رو کرده ای به دامن این شهر بی خروش
برگرد ای مسافر گم کرده راه خویش
از نیمه راه خسته و لب تشنه بازگرد
اینجا میا ... میا ... تو هم افسرده می شوی
در پنجه ی ستمگر این شامگاه سرد
برگرد ای بهار !‌ که در باغ های شهر
جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست
جز عقده های بسته ی یک رنج دیرپای
بر شاخه های خشک درختان جوانه نیست
برگرد و راه خویش بگردان ازین دیار
بگریز از سیاهی این شام جاودان
رو سوی دشتهای دگر نه که در رهت
گسترده انمد بستر مواج پرنیان
این شهر سرد یخ زده در بستر سکوت
جای تو ای مسافر آزرده پای ! نیست
بند است و وحشت است و درین دشت بی کران
جز سایه ی خموش غمی دیر پای نیست
دژخیم مرگزای زمستان جاودان
بر بوستان خاطره ها سایه گستر است
گل های آرزو همه افسرده و کبود
شاخ امید ها همه بی برگ و بی بر است
برگرد از این دیار که هنگام بازگشت
وقتی به سرزمین دگر رو نهی خموش
غیر از سرشک درد نبینی به ارمغان
در کوله بار ابر که افکنده ای به دوش
آنجا برو که لرزش هر شاخه گاه رقص
از خنده سپیده دمان گفت و گو کند
آنجا برو که جنبش موج نسیم و آب
جان را پر از شمیم گل آرزو کند
آنجا که دسته های پرستو سحرگهان
آهنگهای شادی خود ساز می کنند
پروانگان مست پر افشان به بامداد
آزاد در پناه تو پرواز می کنند
آنجا برو که از هر شاخسار سبز
مست سرود و نغمه ی شبگیر می شوی
برگرد ای مسافر از این راه پر خطر
اینجا میا که بسته به زنجیر می شوی



:: موضوعات مرتبط: شفيعي كدكني , ,
:: برچسب‌ها: برگرد ای مسافر گم کرده راه خویش ,
:: بازدید از این مطلب : 141
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 خرداد 1390 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد